سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهی بلاگ

گاه گاهی یاد دوست

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی هر روز و هر شب کار او دیدار حق بود ، زبان و چشم و گوشش طعم حق بود ، ولی روزی بگفت پس «من» چه گشته؟

همان دم چون ز نفس خود بکرد یاد ، ز کوی حق جدا گشت و هر آنچه هدیه بود یکجا بر باد.

به سالها در پی نفسش روان گشت ، ولیکن هرچه گشت کمتر شد آرام.

چو زار و خسته و تنها شد آخر ، بگفت: یا حق مرا دریاب که بس بیراه رفتم ، تو را چون گنج داشتم من ولیکن، نداستم که با تو من منم من.


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/3ساعت 1:9 صبح توسط کاظم | نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم

توانگری شب خانه آمد دید فرزند نیست.

گفت: کجاست فرزند دلبندم.

گفتند: چون دید برایش آنچه می خواست نخریده ای قهر کرد و رفت به اتاقش.

اما چند کوچه پایین تر ...

تهیدستی شب با خستگی و خجالت به آرامی وارد خانه شد و گوشه ای ساکت نشست. با گوشه چشم دید فرزندش زیر پتو خوابیده است و تعجب کرد.

گفت: چه شده فرزندم پاره تنم زود به خواب رفته.

گفتند: چون پول نداشتی دفتر مدرسه برایش بگیری ، زود خوابید تا نبیند خجالت می کشی...


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/26ساعت 1:59 صبح توسط کاظم | نظرات ()
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز